FastSaying
شب همه شب *
شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیم زنده زدور.
همعنان گشته همزبان هستم.
*
جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آوار
این منم مانده به زندان شب تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ
کاروانستم
Nima Yushij
poem
Related Quotes
داروگ
خشک آمد کشتگاه ٠من
در جوار ٠کشت ٠همسايه .
گرچه می‌گويند : « می‌گريند روی ٠ساØÙ„ ٠نزديک
سوکواران در ميان ٠سوکواران . »
قاصد ٠روزان ٠ابری ، داروگ ! [1] کی می‌رسد باران ؟
بر بساطی که بساطی نيست ،
در درون ٠کومه‌ی ٠تاريک ٠من که ذرّه‌ای با آن نشاطی نيست
و جدار ٠دنده‌های ٠نی به ديوار ٠اتاقم دارد از خشکيش می‌ترکد
- چون دل ٠ياران که در هجران ٠ياران –
قاصد ٠روزان ٠ابری ، داروگ ! کی می‌رسد باران ؟
— Nima Yushij
poem
ای آدمها!
ای آدمها Ú©Ù‡ بر ساØÙ„ نشسته، شاد Ùˆ خندانید!
یک Ù†Ùر در آب دارد Ù…ÛŒ سپارد جان
یک Ù†Ùر دارد Ú©Ù‡ دست Ùˆ پای دائم Ù…ÛŒ زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید
از خیال دست یا بیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
Ú©Ù‡ گرÙتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک Ù†Ùر در آب دارد Ù…ÛŒ کند بیهوده جان، قربان
***
Ø¢ÛŒ آدمها! Ú©Ù‡ بر ساØÙ„ بساط دلگشا دارید
نان به سÙره، جامه تان برتن
یک Ù†Ùر در آب Ù…ÛŒ خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز Ù…ÛŒ دارد دهان با چشم از ÙˆØشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود Ùˆ هر زمان، بی تابیش اÙزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا
آی آدمها!
او ز راه مرگ، این کهنه جهان را باز می پاید
میزند Ùریاد Ùˆ امید Ú©Ù…Ú© دارد
Ø¢ÛŒ آدمها Ú©Ù‡ روی ساØÙ„ آدرام، در کار تماشایید!
***
موج Ù…ÛŒ کوبد به روی ساØÙ„ خاموش
پخش Ù…ÛŒ گردد چنان مستی به جای اÙتاده، بس مدهوش
می رود نعره زنان؛ وین بانگ باز از دور می آید:
"آی آدمها!"
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
"آی آدمها!"...
— Nima Yushij
poem
می تراود مهتاب
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این Ø®Ùته ÛŒ چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سØر
ØµØ¨Ø Ù…ÛŒ خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را
در جگر لیکن خاری
از ره این سÙرم Ù…ÛŒ شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند
***
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این Ø®Ùته چند
خواب در چشم ترم می شکند
— Nima Yushij
poem
تورا من چشم درراهم شباهنگام...
تورا من چشم درراهم شباهنگام/ Ú©Ù‡ میگیرند درشاخ "تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی/وزان دل خستگانت راست اندوهی Ùراهم؛/تورامن چشم درراهم/
شباهنگام، درآن دم، Ú©Ù‡ برجا، دره ها چون مرده ماران Ø®Ùتگان اند؛/درآن نوبت Ú©Ù‡ بندد دست نیلوÙر به پای سروکوهی دام،/گرَم یادآوری یانه، من ازیادت نمی کاهم؛/ تورا من چشم درراهم.
علی اسÙندیاری(نیما یوشیج)
— Nima Yushij
poem
When you see the genuine, you don't deal with the fakes anymore.
— Nima davani
fake
fake-friends
fake-people