کنار تختش نشستم. سرش را به طرفم برمی‌گرداند و وقتی چشم‌هایش را می‌دیدم اصلاً نمی‌توانستم بگویم او مریض است

Related Quotes

هنگام مطالعه‌ی نظریات هر فیلسوفی٬ طرز برخورد درست نه ارادت است و نه تحقیر؛ بلکه باید در آغاز امر نسبت به وی نوعی همدلی فرضی در خود پدید آوریم تا ممکن شود که بدانیم اگر به نظریات او باور داشته باشیم چه حالی خواهیم داشت؛ و فقط در این هنگام است که باید طرز برخورد انتقادی را در خود زنده کنیم. و این طرز برخورد نیز باید تا آنجا که ممکن است مانند حالت فکری شخصی باشد که می‌خواهد عقایدی را که تاکنون بدان‌ها باور داشته٬ رها کند. در این جریان٬ در مرحله‌ی اول حس تحقیر و در مرحله‌ی دوم ارادت مانع کار می‌شود. دو چیز را باید به یاد داشت: یکی این‌که هرکس نظریاتش به مطالعه بیارزد٬ لابد از فهم و هوش بهره‌ای داشته است. دیگر این‌که به هیچ وجه احتمال نمی‌رود آن‌کس در موضوعی٬ هرچه باشد٬ به حقیقت کامل و نهایی رسیده باشد. هنگامی که شخص هوشمندی نظری اظهار می‌کند که در نظر ما آشکارا سخیف می‌نماید٬ نباید بکوشیم تا ثابت کنیم آن نظر به نحوی درست است؛ بلکه باید بکوشیم تا دریابیم که آن نظر چگونه درست می‌نماید. این طرز به کار بردن تخیل تاریخی و روانی فورا دامنه‌ی اندیشه‌ی ما را گسترش می‌دهد و به ما کمک می‌کند تا دریابیم در عصری که دارای طرز تفکر دیگری است چگونه بسیاری از عقاید گرامی ما احمقانه می‌نماید.
Bertrand Russell
critical-thinkingfarsiphilosophy
يواصل الله خلق المرأة والقذف بها الى الشوارع , تلك بمؤخرة ضخمة جداً واخرى بنهدين صغيرين جداً , والمهووسة والمجنونة , والمتدينة , ومن تقرأ الفنجان , ومن لا تتحكم في ضراطها , ومن لها انف كبير , ومن لها سيقان نحيلة …
لكن بين الحين والاخر , تطل امرأة بكامل نورها , امرأة تتفتح من ثيابها ..مخلوق جذّاب , هي اللعنة ! ونهاية العالم .
نظرتُ الى اعلى ورأيتها , في الطرف المقابل للحانة . كانت مخمورة ورفض النادل ان يقدم لها مشروباً اخر, بدأت تشتُم وقاموا باستدعاء أحد رجال الشرطة , فأمسك بها الشرطي من ذراعها , وقادها الى الخارج , فيما كانوا هم يلغطون .
أنهيت شرابي وخرجتُ وراءهم .
((ايها الشرطيّ ! ايها الشرطيّ ! ))
توقّف ونظر اليّ .
((هل فعلت زوجتي سوءًا؟)) سالته .
((نعتقد انها مخمورة , يا سيدي . كنت سأرافقها الى البوابة)) .
((بوابة الانطلاق؟))
ضحك . ((لا يا سيدي . بوابة الخروج)).
((سأعتني بالامر , يا حضرة الشرطي)) .
((حسناً يا سيدي , ولكن اهتم بأن لا تشرب بعد الان )) .
لم ارّد . أمسكتها من ذراعها وعدت بها الى الداخل .
قالت : (( الحمد لله ,لقد انقذت حياتي )) .
اصطدم صدرها بي .
((لا بأس اسمي هانك))
قالت : ((انا ماري لو)) .
قلت : ((ماري لو , أنا احبك)) . ص 177
تشارلز بوكوفسكي
الأنثىالجمالالمرأة