تنها<br />من از کودکی چنان نبوده ام Ú©Ù‡ دیگران،<br />چنان ندیده ام Ú©Ù‡ دیگران؛<br />از بهاری همگانی نمی توانستم به هیجان درآیم<br />چنانکه آن بهار مرا اندوهگین نیز نمی کرد Ùˆ<br />نمی توانستم قلبم را برای لذت بردن از آهنگ آن بیدار کنم.<br />آنگاه در کودکی ام – در سپیده دم طوÙانی ترین زندگی-<br />Ú©Ù‡ با همه ÛŒ خوشی ها Ùˆ ناخوشی ها آمیخته شده بود،<br />معمایی مرا به خود گرÙتار کرد Ú©Ù‡ هنوز هم نتوانسته ام خود را از چنبره اش رها کنم؛<br />از رود سیل آسا یا چشمه<br />از سنگ سرخ کوه<br />از Ø¢Ùتابی Ú©Ù‡ در پاییز طلایی دور من Ù…ÛŒ گردید<br />از آذرخش آسمانی Ú©Ù‡ پروار کنان از من عبور Ù…ÛŒ کرد<br />از طوÙان Ùˆ از کولاک<br />Ùˆ ابری Ú©Ù‡ Ø´Ú©Ù„ یک شیطان را در نظرگاه من به خود گرÙت (درØالیکه باقی جهنم به رنگ آبی بود)