گريس خودش نمي دانست چقدر سرد است، Ùكر مي كرد اشتياقي كه نشان مي دهد بايد منجر به لذت هايي شود كه، در خلوت Ùˆ خيال، با آنها آشنا بود، Ùˆ اØساس مي كرد از آن به بعدش را موري بايد به عهده بگيرد. كه نمي گرÙت.